محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

هرقدر هم که محکم باشی

هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی یـــک لبخنـــــد یـــک نگــــــــاه یـک عطر آشنـا یــک صــــــــدا یــک یـــــــــــاد یک دلتنگی یه جای خالی دیدن کشاب خالیش دیدن وبلاگ پر تز عشق و انتظارش دیدن فیلم های بارداری دیدن تمومی تدارکات واسه اومدنش دیدن شیری که ای وای داره خشک میشه دیدن جای بخیه به اندازه یه سرخوشکلش دیدن ویدئوهاش دیدن اشک همسرت .................................... همه و همه از درون داغونـــت می کــــند و تو تاریک یخودتو گم  می کنی فقط میتونم بگم خدا من راضیم به رضایت فرشته کوچولو من حالت خو...
26 اسفند 1392

دوستت دارم

میگن:        وقتی به دنیا میای همه می خندن و تو گریانی        وقتی هم می ری سعی کن تو خندان باشی و دیگران گریان        تو اومدی و زود رفتی باتبسم و ارامشی که من هیچ وقت ندیدم و ما برزخی از اشک بودیم         از آدمایی که میان عیادتم و با آبمویه میان بدم میاد من دوست داشتم گل و شیرینی بیارن      اما حق دارن من که سبد نوزادم خالیه صدای گریه بچه ها و قربون صدقه ماما نها تو بیمارستان و دستای خالی من .صدای تبریک ملاقات کننده های اونا و صدا یمهدی که خدا بزرگه تو گوش...
26 اسفند 1392

خدایا تنهامون نزار

روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو ؟ پسر گفت : من پدر جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟  پسر گفت : من پدر بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟  پسر گفت : من پدر ازجابلند شد چند قدم باناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟  پسر گفت : تو ...  پدر گفت چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم ؟ پسر گفت نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم .   حکایت اون پسره منم و اون پدر خدایا خود خود خ...
26 اسفند 1392

19قدر(روزفرشته شدن طاهای من)

برای پاره تنم (9ماه در حسرت  بوسیدنت و بغل کردنت روزای سختو تحمل کردم غافل از اینکه یه عمرحسرت دیدنتو خدا به دلم گذاشت یه عمر حسادت به اون لبی که تو رو بوسید اما من که 9ماه انتظارتو کشیدم منتظر بودم گرمای تنتو حس کنم اما غافل از اینکه لیاقت نداشتم پیشونی سردو بی جون تو حتی برای یه ثانیه ببوسم .آخه ای خدا چی بگم که دارم آتیشم میگیرم حسرت اون دستایی رو میخورم که طاهای منو بغل کرد و رفته تحویل داده ا یخدا من 9ماه حملش کردم اما تن بی جونو ضعیفشو گذاشتی تو دستایی یکی دیگه که بره تحویل بده   اخه فداش بشم اخی قربونش بشم اخی من فداش بشم مامانت بمیره برات بمیرم برای تن بی جونت که من و بابا برای 100گرم 100گرم وزنت از دل و جون تل...
26 اسفند 1392

18مرداد(روز فرشته شدن طاهای من)

طاهای من رفت پیش خدا 19رمضان روزقدر 18مرداد 91 جداشد از من از ما داغ و حسرتش به دل من و بابا ش موند اون ثمره پاک ترین عشق بود اخی خدا چی بگم کی مقصر بود؟ چرا از عزیز دلم محافظت نکردی چرا حسرت تبریک و به دلم گذاشتی قلبم از تو سینه ام داره در میاد چرا این همه صدات کردم ازت کمک خواستم  جوابمو ندادی؟ طاهای منو آدمای روی زمین از من جدا کردن اما سراغشو باید تو آسمون بگیرم و با خیالاتش تا ابد زندگی کنم من نمی دونم من پسرمو می خوامو  اما هر جا هستی من و بابا مطمئنیم که برمیگردی پیش ما من تا ابد تو رو ...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

طاهای من  بی تو ذره ذره دارم آب میشم ... پسرم عزیز مادر چه زود اومدی و چه زود رفتی , عمر مامان چه غریبانه تنهام گذاشتی, طاهای من  ,‌عشقم ,‌پاره تنم  جات تو دلم خالیه ,‌وای وای دارم میمیرم , چه زود تنهام گذاشتی مامان جان همه مامانا زمانی از پسراشون جدا میشن که یا بره خدمت یا.........اما تو از تو شکمم جداشدی, خیلی دلتنگتم, الهی فدای قلبت که...........بشکنه دست اون دکتر خیر ندیده تو رو از من گرفت الان پیش فرشته ها جات خوبه  مامان جان ؟ الهی من فدای چشمای قشنگت حسرت شیردادنت موند به دلم مامان جان , بهت شیر ندادم عزیز مامان , آخه طاهای من  چه جوری بدون لالایی خوابت برد ؟طاهای من دیدن این شیر ...
26 اسفند 1392

دلتنگتیم

سلام پسرم سلام عشقم سلام پاره تنم سلام وجود مامان سلام عزیز دلم سلام فرشته آسمونی مهدی و سمیه سلام پسرم پسرم پســـــــــــــــــــرم . دیگه جرات ندارم اسمتو صداکنم چون تاب و طاقتشو ندارم................ ای خدا چه زیباست صدا کردنش چه زیباست  مادر بودن.............. نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده من بی تو دارم میمیرم اشکام تموم نمی شه بغضم اروم نمی شه ازگلو درد دارم خفه میشم تو پاره تن من بودی چه غریبانه ازهم جداشدیم طاهای من پســــــــــــــــــــــــــرم خداآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ طاهای مــــــــــــــــــــــــــــن پســـــــــــــــــــــرم روزها رو می شمار...
26 اسفند 1392

14

         سلام به طاهای گل خودم                          مامانی حالش خوب شده و بی صبرانه منتظر اومدنت هستم اما به روی بابا مهدیت نمیارم                         چون اون بی تاب تر از منه          . راستییییییییییییییییییییییییییییییییییییی یه خبر جدید ...................... بابا مهدیت بالاخره دیشب تو ماشین برای اولین بار گفت   "پسرم"  البته کن...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام به آقاپسرگلم دیشب بابابزرگت یعنی بابای بابایی برات دو تا بالشت از پر درست کرد آورد جالبه که میگه یکی از بالشت ها مال بچگی باباته و اون یکی هم تازه پر گرفته با پر درست کرده بود . بابابزرگ نمی تونه اسمتو درست تلفظ کنه می دونی چی بهت میگه "پسر آقای معماری". جالبه دیشب ذوقتو میکرد و برات لحظه شماری میکرد و از ختنه کردنت م یگفت "میگه 1ماهگی ختنه اش کنید "اما نه گناه داری 10روزت شد نافت افتاد ختنه ات میکنیم ووای که من دلشو ندارم ببینمت. شمارش معکوس شروع شده و 31روز دیگه تا اومدنت وقت هست . راستی عمه خاله هم برات یه تشک بازی درست کرده چقدر زحمت کشیده . خاله زهرا هم برات یه ننی خریده برای یه خواب راحت...
26 اسفند 1392

اناالله و انا الیه راجعون

سلام گلم خوبی بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ آن زمان که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی. آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط، امید را هرگز از یاد نبرم. اگه یه هفته است که اصلا نیومدم به دفترچه خاطراتت سربزنم بخاطر این ب...
26 اسفند 1392